من و زندگیم

هر اونچه که تو دلم و مغزم میگذره

من و زندگیم

هر اونچه که تو دلم و مغزم میگذره

بازگشت شکوهمندانه و غرور آفرین :دی

بعد از نمیدونم چند وقت برگشتم.

خوش اومدم ٬ صفا آوردم  قدمم روی چشم ...

تو این مدت خیلی اتفاقا افتاده

رفتم سر یه کار جدید کارمند دولت شدم


درسته که کارای دولتی واقعا اعصاب خرد کنن ولی خوب حداقل حقوقشون سر وقته.

در کل تنها مزیتی که دارن همینه.

بدترین چیزی هم که دارن اینه که همه سعی میکنن زیرابتو بزنن. اصلا جالبه که همه ی هوششون و تواناییشون صرف کشف راه های جدید واسه ضربه زدن به همکارشون میشه!

خلاصه تو این پنج ماهی که اونجا دارم کار میکنم ٬ حداقل سه بار خواستم استعفا بدم و خودمو از اون محیط مریض دور کنم.

ولی بعد باز به خودم گفتم سحر صبر کن . درست میشه . درست میشه

خدا آخر و عاقبتمو به خیر کنه

:(

یه عالمه کار دارم واسه انجام دادن
چقدر بده که تو اسباب کشی فرصت های استراحت فقط ده دقیقه طول میکشه
کارای کوچیک کوچیک ، کمک کردنای کوچیک کوچیک و بینش اوقات فراغت کوچیک کوچیک.
تنها کاری که میشه تو این اوقات فراغت کوچیک کوچیک کرد گشت و گذار توی اینترنته.
:(
من بیخوام برم بیرون. هزار تا کار دارم :(
دق کردم تو خونه :(

:)

دیروز رفتم بقالی سر کوچه‌مون یه دختر و پسر دوقلو خوشگل کوچولو تو بقالی بودن...
بعدش من لپای دختررو کشیدم گفتم اسمت چیه ؟
پسره عصبی شد گفت زهرا اسمتو بهش نگو .. :))

باز اومدم :)

بعد از یه مدت طولانی اومدم...  

تو این مدت

از کارم استعفا دادم. 

داریم اسباب کشی میکنیم.  

واسه کافیشاپمون مشکل ایجاد شد و حدود ده میلیون تومن ضرر کردیم. 

یه قرون پول ندارم تو حسابم و هیچی به ممامانم نگفتم چون نمیخوام از اون پول بگیرم. ناسلامتی ۲۶ سالمه . 

چیزی در حدود دو میلیون تومن طلبکارم از شرکت و یکی از همکارام که هنوز موفق نشدم بگیرم. 

خلاصه که اعصاب معصاب نداریییییییییییییییییییم. 

 

 

به فکر یه کار جدیدم. کاری که بهش علاقه داشته باشم.   

هنر  - کودکان - خرید و فروش 

کسی پیشنهادی نداره؟

9

کلی کار ریخته رو سرم

خیلی استرس دارم باید واسه جلسه ی شنبه آمادگی کافی داشته باشم       

باید واسه نمایشگاه اردیبهشت برنامه ریزی کنم

گزارشا رو تو فرما آماده کنم

و هزار تا کار دیگه

سرم درد میکنه خفن ناک

--------------------------------------------------------------------------------


این ایوب هم که داره منو میکشه. خودش بود که باعث تلاق شد با اون رفتار بدش حالا هی هر روز اس ام اس میزنه که چقدر زندگیه خوبی داشتیم !!! چرا ازم جدا شدی !؟!!! نمیبخشمت که تنهام گذاشتی! و از این حرفا

یادش رفته چه حس و حالی داشتم یادش رفته چقدر اذیت شدم. اه

اصلا نمیخوام بهش فکر کنم

اون

امروز دیدمش تو پارک نزدیک خونمون. پسر ساده ای به نظر میرسه باشه. ولی فکر کنم سطح فرهنگ خونواده هامون خیلی با هم فرق داره.

البته از حرفاش اینجوری فهمیدم.

فکر نمیکنم خونواده ی من با ازدواج من و اون موافق باشن.

نمیدونم چی درسته چی غلط

واقعا نمیدونم

8

امروز رفتم شرکت. مدیر عاملمون از دستم عصبانی و دلخور بود

خوب من که بهش گفته بودم دیگه نمیخوام براش کار کنم

کلی با هم حرف زدیم از کار از زندگی

مرد خوبیه. تازه نامزد کرده . ایشالا خوشبخت شه.


-----------------------------------------------------------------

گاهی اوقات با خودم فکر میکنم وای فلانی عجب آدم خوبیه. اصلا عالی. اصلا بی نظیر. بعد یهو میفهمم طرف رفته پشت سرم بد گفته.

امروز از بین حرفای مهندس فهمیدم یکی از بچه ها زیراب منو زده تازه فقط دو نفر احتمال داره این کارو کرده باشن که هر دو تا دوستای صمیمیمن.

آدم 4 تا از این دوستا داشته باشه دیگه به دشمن نیازی نداره.



7

دراز کشیدم رو تختم.

با وجودی که صبح تا خیییییللللیییی دیروقت خوابیدم ولی بازم خوابم میاد.

چپه خوابیدم پام رو بالشمه. خنکیه بالشم یه کیف خاصی میده. حس خوبیه.....

وای که چقدر خوابم میاد.

مامانم داره با تلفن با مامان بزرگ حرف میزنه. طبق معمول با صدای بلند و طولانی مدت

دلم میخواد بخوابم . واااااااااااااااای

چه حس خنکیه خوبی. یه شلوارک پوشیدم با یه تاپ خیلی خنک اتاقمم یه کم سرده وای چه کیفی میده.

صدای گنجیشکا از بیرون پنجره میاد.

کاش زودتر جا به جا میشدیم . تو این خونه جامون تنگه.

دلم تغییر میخواد..........................................

6

امشب باید بریم خونه ی عموم .

نمیدونم چی بپوشم

سورمه ای ؟ آبی؟ قرمز؟ حاکستری؟

بعد تازه باید فکر کنم با چی ست کنم اینا رو

چقدر زندگی سخت شده

5

دوباره برگشتم . البته غمگین

اه این چه زندگی ایه؟ حوصلم سر رفته دلم تفریح میخواد شادی و نشاط میخواد. حتی نشد برم مسافرت

همش همش تو خونه بودم .

باز خدا رو شکر که سگم هست وگرنه از افسردگی تا حالا خودمو کشته بودم.


یادداشت 4

وای که چقدر گیج و منگم.

نمیدونم چراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

خوابم میاد با وجودی که از عصر تا الان خواب بودم.

کلی از کارام مونده.

حوصله ی هیچی رو ندارم.

خسته ام

............

خسته شدم از این همه دست و پا زدن به خاطر تو

واقعا خستم کردی

روزانه

امروز نشستم و دفتر آرزوهامو به روز کردم. خیلی عقب افتادم از زمان بندی هام.

خیلی از برنامه هام اصلا انجام نشد

دوباره از اول نوشتم آرزوهامو. یه برنامه ریزی 15 ساله.

نمیدونم تا چه حد میتونم عملیشون کنم.


بقیه روز رو همش تو اینترنت چرخیدم. ورزش هم کردم.

حس خوبی دارم امشب.

فردا تولدمه.

کسایی هستن که دوسم دارن.


خدایا شکرت

چرا؟

من یه زنم.

می فهمی؟

مثل تو احساس دارم

مثل تو درک میکنم

مثل تو شهوت دارم

مثل تو نیاز دارم

من یه آدمم

با همه ی نیاز ها ، توانایی ها ، خصوصیت ها و ضعف های انسانی

چرا باید انتخاب بشم؟

چرا باید احساساتم رو در درون خودم بکشم تا زمانی که تو من رو بخوای

چرا اگه باهات در مورد احساسم و نیاز های روحی و جسمیم حرف بزنم میشم بی حیا ، نا نجیب، بد.............................................

منم مثل تو آدمم میفهمی؟

چرا خودت هر کاری که بخوای میکنی ولی آخر سر یه دختر باکره رو برای زندگیت انتخاب میکنی؟

.

.

.

.

چرا؟ چرا من به عنوان یه زن طلاق گرفته باید فقط به منظور دوستی های آلوده به س-ک-س دوست داشته بشم؟

چرا من نمیتونم مثل تو که تا حالا با خیلی ها هم آغوش بودی ، حق انتخاب داشته باشم؟

چرا؟

چرا هر کی میفهمه من طلاق گرفتم رفتارش عوض میشه؟

مردا مهربون تر میشن

زن ها فاصله می گیرن

تا میای خلاء کم داشتن همسر و دوست های مونثت رو با یه مرد مهربون !!! پر کنی اونوقت میبینی طرف یه گرگ بوده تو لباس گوسفند

چرا جسم من بیشتر از احساسم ، نگرانی هام و توجهم برات ارزش داره؟

چرا؟؟؟؟

دوباره

دوباره به هم ریختم از نظر روحی

یه مقداریش به خاطر این اتفاقه

یه مقداریش هم به خاطر این زمان خاص از چرخه ی ماهیانه

دلم آرامش میخواد و شادی

دلم میخواد از ته دل بخندم. دلم میخواد دوباره اون روزای شادی و بی خیالیم تکرار بشه.

خدایا آرومم کن آرومه آروم.

میدونم همه ی اینا واسه شناختن آدما لازمه. واسه موفق شدن لازمه. ولی قبول کن که سخته.

حداقل قدرت تحملش رو بهم بده.