خسته و افسرده شدم.
شاید تا سه ماه دیگه ازدواج کنم ولی دو دلم.
همه ی برنامه ریزیا رو کردیم ، قرارها گذاشته شده ولی من نمیدونم چمه.
سرد شدم ، دیگه حسی نسبت به جنس مخالف ندارم ، شدم سنگ...
نمیدونم چرا
من اصلا اینجوری نبودم
یه وقتی بهم میگفتن تو دیگه زیادی احساساتی هستی . ولی الان ...
نمیدونم به چه امیدی دارم میرم سراغ یه زندگی مشترک .دلم واسه نامزدم هم میسوزه. با هزار امید و علاقه داره واسه تدارکات زندگی مشترکمون تلاش میکنه در حالی که من هیچ اشتیاقی حس نمیکنم.
نکنه دارم اشتباه میکنم؟ نکنه دارم هم خودمو هم اونو بدبخت میکنم؟