دوباره به هم ریختم از نظر روحی
یه مقداریش به خاطر این اتفاقه
یه مقداریش هم به خاطر این زمان خاص از چرخه ی ماهیانه
دلم آرامش میخواد و شادی
دلم میخواد از ته دل بخندم. دلم میخواد دوباره اون روزای شادی و بی خیالیم تکرار بشه.
خدایا آرومم کن آرومه آروم.
میدونم همه ی اینا واسه شناختن آدما لازمه. واسه موفق شدن لازمه. ولی قبول کن که سخته.
حداقل قدرت تحملش رو بهم بده.
گاهی آدم باورش نمیشه که یکی بتونه اینهمه راحت دروغ بگه
وای که چقدر مردم پست و کثیف شدن
وقتی فکر میکنم با خودم میگم سحر اینا نمیتونه همش دروغ باشه آخه مگه میشه؟ مگه میشه اینهمه نقش بازی کرد ولی وقتی چشامو باز میکنم و امروز رو میبینم میفهمم که میشه. آره.
چرا بازی کردن با یکی اینهمه لذت بخشه برای بعضیا؟
یکی بهم میگفت این آدم مشکل روانی داره
یعنی واقعا دلیلش اینه؟
خسته ام
روحم جسمم خسته و نا آرومه.
خدا تو رو نبخشه که این چند روزمو تیره و تار کردی و باعث شدی باز هم و باز هم به همه آدما شک کنم.
چرا بعضا آدما اینهمه ترسو و ملاحضه کارن؟
مگه ما چند سال میخوایم تو این دنیا زندگی کنیم؟ اصلا ارزششو داره زندگی رو به خودمون و طرف مقابلمون تلخ کنیم؟
امروز بد جوری خورد تو ذوقم.
اصلا ازش انتظار نداشتم.
وای که چقدر شناختن و باور کردن بعضی آدما سخته.